در
زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را
دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم،
باز
میشناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما
همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در
برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود.
سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند
یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی
هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.